چند روز پیش سوار اتوبوس شده بودم. دیگه شب شده بود. خیلی خسته بودم، چشم هایم را روی هم گذاشتم تا کمی استراحت کنم. همه مسافرها خسته بودند، آنقدر خسته که کوچکترین حرکتی از هیچکدام دیده نمی شد. داشتم به درس ها و امتحانات آخر ترم فکر می کردم که یک دفعه با یک صدای موسیقی به خودم آمدم. مردی میانسال که ویولونی همراهش بود سوار اتوبوس شده بود و شروع کرد به نواختن.
یک کنسرت اتوبوسی و یک آهنگ قدیمی : “ موی سپید رو توی آینه دیدم ....”
همه گوش می کردند و خلاصه کلی لذت بردم و سر حال اومدم. مردم هم که خیلی خوششان آمده بود، دست به جیب شدند و هرکسی 200 یا 500 تومان و بعضی ها 1000 تومان می دادند. خلاصه هر کسی به اندازه ای که لذت برده و بهره مند شده بود.
با خودم فکر می کردم چقدر خوب بود همه جا افراد این چنینی بودند. می شد مثل اروپا که گداها جمع می شوند و یک گـروه موسیـقی تشـکیل می دهنـد و کنار خیـابان و پیـاده رو ها می زنند و می خوانند و مردم هم استفاده می کنند. شاید این مساله برای مردم ما به خصوص تهرانی ها خیلی واجب باشد و شاید باعث افزایش حوصله مردم بشود و کمی از درگیری هایی که به خاطر دود و خستگی کار و شلوغی ایجاد می شود کاسته بشود.
پیمان جان من میدانم که تو چه قلب پر از عاطفه ای داری.
امیدوارم که در زندگی به هر کس که دوستش داری برسی و برایت آرزوی توفیق و سعادت روزافزون دارم
محسن
به امید یه همچین روزی
سلام...وبلاگ زیبا و خوندنی دارین/ایشاالله که هر روز بهتر از دیروز براتون باشه...موفق باشی
خب خسیس گدا تو چرا پول ندادی؟؟؟حیفت اومد؟؟:((
به جای این کارا برو که امتحانات رو نیفتی.
جالب می نویسی ... قشنگ و پرمحتوا ...موفق باشی ...
اگه شما لوگو داشته باشید حتما لینکتونو میذارم
خوبه گل پسر (پشت کارت) خوبه
به امید اینکه پشت کارت بهتر بشه