به سوی آسمان

هنوز نمی توانم باور کنم. یک هفته هست که او را ندیده ام. یک هفته ای که برایم به اندازه یک قرن بود. نمی دانم بعد از این چکار کنم. چگونه زنده بمانم؟

از بین بچه ها و دوستانش، تنها من بودم که مشکل او را می دانستم. هر وقت می رسید و متوجه غم او می شدم یا چهره گرفته اش را می دیدم، شروع می کردم به مسخره بازی و حرف زدن و آواز خواندن تا غصه هاش از یادش بره. وقتی لبخند روی لبانش نقش می بست، کلی خوشحال می شدم. انگار دنیا را به من داده بودند.

یادم هست که هر وقت شروع می کردم به خواندن، می گفت: «اگه نخوانی قول میدم بخندم»

بعد دو تایی می زدیم زیر خنده و ...

گاهی اوقات بود که دلم خیلی می گرفت، اما هیچ وقت به کسی حرفی نمی زدم. هر وقت می رفت و به این موضوع فکر می کردم که روزی خواهد رسید که دیگر نخواهد آمد، خیلی ناراحت می شدم. همیشه با خنده از هم جدا می شدیم و همیشه بعد از رفتنش خنده روی لبانم می خشکید.

بالاخره آن اتفاقی که می ترسیدم، به وقوع پیوست. او رفت. برای همیشه و من دیگر او را نخواهم دید...

نظرات 20 + ارسال نظر
سحر پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:46 ب.ظ http://ghoroob.blogsky.com

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمی یاد
تا قیامت دل منگریه می خواد

میلاد پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:12 ب.ظ http://milad-handsome.blogsky.com

سلام
ممنون از اینکه نظر دادی
وبلاگ خوبی داری
منتظر بقیه مطالبت هستم

داریوش پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:59 ب.ظ http://darush110.persianblog.com

سلام پیمان جون ...مضوع چی هست؟ کجا رفته داداش....می رسد روزی که مرگ عشق من باور کنی...میرسد روزی که بی رویای من لحظه ها رو سر کنی..می رسد روزی که آی در کنار قبر من....شعرهای گفته ام مو به مو از بر کنی......تقدیم به عشقم.....خدا قوت...داریوش...

همایون پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 08:05 ب.ظ

بابا شماره تلفن خونمونو که داری خب بهم زنگ بزن.. بیا منم بهت قول میدم دیگه ناراحت نباشم...خوبه؟

خشایار پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 09:18 ب.ظ http://khashayar.ownlife.net

مگه همایون دیگه کلاس زبان نمی ره ؟

عاطفه پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:46 ب.ظ http://atkindness.persianblog.com

نرگس جمعه 28 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:18 ق.ظ http://rozaneh1001.blogsky.com

سلام..از این که به وب لاگ سر زدید خیلی ممنون ومهمتر اینکه نقدش کردی که خیلی برام ارزش داشت.
هر سلام سرآغاز یک خداحافظی ست و هر خدا حافظی سرآغاز یه دوستی...از نادر ابراهیمی..
موفق باشی...

مهتاب جمعه 28 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:10 ق.ظ http://moonlightlady.blogsky.com

اومدی تو سرنوشتم.......بی بهونه پا گذاشتی........اما تا قایقی اومد .....از من و دلم گذشتی.......رفتی با قایق عشقت.......سوی روشنی فردا.......من و دل اما نشستیم........چشم براهت لب دریا......... منم دقیقا این تجربه را دارم.....همدردیم.......

دنیا جمعه 28 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:36 ق.ظ http://donyayeman.blogsky.com

سلام
خدا به فکر همه هست............

[ بدون نام ] جمعه 28 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:14 ب.ظ http://stspersian.blogsky.com

سلام.وبلاگ خوبی دارین.
خواشمند هستم که از وبلاگم دیدن نمایید و نظر جامع خود را پیرل مون این وبلاگ در قسمت نظرات برایم بنویسید

مینو شکا جمعه 28 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:28 ب.ظ http://beheshteminoo.blogsky.com

از اینکه برام نظر گذاشتین متشکرم .

سعید جمعه 28 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:16 ب.ظ http://www.hut.persianblog.com

سلام
وبلاگ زیبائی داری با یک نام جاودانه.
سکوت.کویر.....کویر تنها نقطه ای از زمین است که احساس می کنی خیلی به خدا نزدیک هستی.شب کویر واقعا دیدنی است.
سعید

سوناز شنبه 29 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:41 ق.ظ http://www.soonaz.blogsky.com

سلام.مرسی که بهم سر زده بودی:)
آره اومده بودم اما فقط ۱۵ دقیقه اونجا موندم. نمی دونم اما جو اونجا رو نپسندیدم. البته جسارتی هم نمی کنم.
شما هم رفته بودی؟

صادق شنبه 29 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:40 ق.ظ http://ruzegar.persianblog.com

سلام.شما رو از طریق عاطفه خانم پیدا کردم.این مطلبتون خوب بود.ولی سخنان امام علی رو واقعا دستتون درد نکنه که نوشته بودین.برای همه مطمئنا مفیدن.موفق باشید.

مهتاب شنبه 29 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:27 ب.ظ http://moonlightlady.blogsky.com

سلام...من وب لاگتونو دوست دارم......لینکتون کردم........شما هم اگه دوست داشتین ممنون میشم.......

پریدخت شنبه 29 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 05:12 ب.ظ http://pary.blogsky.com

سلام

رفتی اما ای بهار جاویدان
رد پای تو همیشه سبز می ماند ...

شاد و پیروز باشی .

محمدرضا شمس شنبه 29 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 07:44 ب.ظ http://hamsafar.blogsky.com/

أقا پیمان ممنون از اینکه به وبلاگ من سر زدی و پیام دادی
منم با تو همدردم برادرم رو برای همیشه از دست دادم و
بعد از مرگ اون با یک انسان خوب آشنا شدم حالا میترسم اینم از دست بدم شما بگو چیکار کنم؟

شهاب یکشنبه 30 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:35 ق.ظ http://amirshahab.persianblog.com

سلام.آقا پیمان صبروامید، تنها واژه ای که میتوانم برایت بیان کنم... شب یلدا هم مبارک/ پایدار باشی.

مینا یکشنبه 30 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:18 ب.ظ http://mina123.blogsky.com

میروی اما پشیمان میشوی
چون بیاد اری پریشانم...پریشان میشوی
گر بخاطر اوری این اشک جانسوز مرا
همچو ابر نوبهاران اشکریزان میشوی
بینم ان روزی که چون پروانه بهر سوختن
پای تا سر اتش و سر تا به پا جان میشوی...
بشکند پیمانه صبرم ولی در چشم خلق...
چون دگر خوبان تو هم بشکسته پیمان میشوی

خطاب به اویی که اقا پیمان گل ما رو ترک کرد...

خیال واهی دوشنبه 1 دی‌ماه سال 1382 ساعت 03:48 ب.ظ

خدا گفت لیلی یک ماجراست. ماجرایی آکنده از من، ماحرایی که باید یسازیمش.
شیطان گفت یک اتفاق است ، بنشین تا بیفتد.
آنها که حرف شیطان را باور کردند ، نشستند و لیلی هیچگاه اتفاق نیفتاد . مجنون اما بلند شد ، رفت تا لیلی را بسازد.
خدا گفت لیلی درد است ، درد زادنی نو ، تولدی بدست خویشتن.
شیطان گفت : آسودگیست . خیالیست خوش.
خدا گفت:لیلی رفتن است . عبور است و رد شدن.
شیطان گفت :ماندن است . فرو رفتن در خود.
خدا گفت:لیلی جستجوست . لیلی نرسیدن است . نداشتن و بخشیدن.
شیطان کفت: خواستن است . گرفتن و تملک.
خدا گفت:لیلی سخت است . دیر است و دور از دست .
شیطان گفت ساده است . همین جایی و دم دست . ...
و دنیا پر شد از لیلی های زود . لیلی های ساده اینجایی . لیلی های نزدیک لحظه ای.
خدا گفت:لیلی زندگی است . زیستنی از نوع دیگر . لیلی جاودانی شد و شیطان دیگر نبود .
مجنون زیستنی از نوع دیگر را برگزید ، و میدانست که لیلی تا ابد طول می کشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد