رد پای خداوند

امشب رویایی داشتم:

خواب دیدم بر روی شنها راه می رفتم،

همراه با خود خداوند.

و بر روی پرده شب

تمام روزهای زندگیم را، مانند فیلمی دیدم.

 همانطور که به گذسته ام نگاه می کردم،

روز به روز از زندگی را،

دو رد پا بر روی پرده ظاهر شد،

یکی مال من و یکی از آن خداوند،

راه ادامه یافت تا تمام روزهای تخصیص یافته خاتمه یافت.

آنگاه ایستادم و به عقب نگاه کردم.

در بعضی جاها فقط یک رد پا وجود داشت...

اتفاقا، آن محل ها مطابق با سخت ترین روزهای زندگیم بود،

روزهایی با بزرگترین رنجها، ترسها، دردها و ......

آنها از او پرسیدم:

خداوندا تو به من گفتی که تمام ایام زندگی ام با من خواهی بود .

و من پذیرفتم که با تو زندگی کنم .

خواهش می کنم به من بگو چرا در آن لحظات دردآور مرا تنها گذاشتی ؟

خداوند پاسخ داد:

فرزندم ، تو را دوست دارم و به تو گفتم که در تمام سفر با تو خواهم بود .

من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت ،

نه حتی برای لحظه ای،

و من چنین نکردم

هنگامی که در آن روزها، یک رد پا بر روی شن دیدی

من بودم که تو را به دوش می کشیدم.

 

( متاسفانه نام نویسنده و یا مترجم مطلب فوق را پیدا نکردم اما به نظر می رسد مربوط به فرهنگ عامیانه مردم برزیل است )