مرگ
از پنجره بسته به من می نگرد
زندگی از دم در
قصد رفتن دارد
روحم از سقف گذر خواهد کرد
در شبی تیره و سرد
تخت، حس خواهد کرد
که سبک تر شده است
در تنم خرچنگی است
که مرا می کاود
خوب می دانم من
که تهی خواهم شد
و فرو خواهم ریخت
توده زشت و کریهی شده ام
بچه هایم از من می ترسند
آشنایانم نیز
به ملاقات پرستار جوان آمده اند
"عمران صلاحی"
نوروز هر ساله برپا می شود و هر ساله از آن سخن می رود. بسیار گفته اند و شنیده ایم ، پس به تکرار نیازی نیست؟ چرا هست. سخن نوروز را نیز مکرر بشنوید، در علم و ادب تکرار ملال آور است و بیهوده، عقل تکرار را نمی پسندد اما احساس تکرار را دوست دارد، طبیعت را از تکرار ساخته اند، جامعه با تکرار نیرومند می شود، احساس با تکرار جان می گیرد و نوروز داستان زیبایی است که در آن طبیعت، احساس و جامعه، هر سه دست اندر کارند، نوروز تجدید خاطره ای بزرگ است. خاطره خویشاوندی انسان با طبیعت.
هر سال این فرزندان فراموشکار که سرگرم کارهای مصنوعی و ساخته های پیچیده خود هستند، مادر خود را از یاد می برند، با یادآوری های وسوسه آمیز نوروز به دامن وی باز می گردند و با او، این بازگشت و تجدید دیدار را جشن می گیرند. فرزند در دامن مادر خود را می بابد و مادر در کنار فرزند چهره اش از شادی می شکفد، اشک شوق می بارد، فریاد شادی می کشد، جوان می شود، حیات دوباره می گیرد با دیدار یوسفش بینا و بیدار می شود.
نوروز ۱۳۸۶مبارک
خدایا کمکمان کن تا برای کسانی که به اندازه ما خوشبخت نیستند کاری انجام دهیم.