مازاد عروس کسری داماد
تا به حال همه نوع مازاد و کسری شنیده بودیم، الا مازاد عروس و کسری داماد!!!
خبر یک ملیون جمعیت مازاد دختران بر تعداد پسران و نگرانی از کسری 6 ملیون داماد در 10 سال آینده کمی نگران کننده است.
خبر شگفت انگیز و کمی مضحک، ارائه لوایح ابتکاری به مجلس همچون پرداخت مالیات، برای خانواده هایی که پسر ندارند به منظور تولید فرزند ذکور!!! و تنبیه در صورت عدم موفقیت نیز با خبر فوق همراه شد.
از طرح مالیات برای خانواده های بدون پسر می گذریم. زیرا بعید است یک چنین طرحی به تصویب برسد. اما برمیگردیم به موضوع مازاد عروس و کسری داماد.
از حالا به بعد آقا پسرها باید قدر خودشان را بدانند. هر چیز که کم و نایاب می شود ارزش بیشتری پیدا می کند. و تا چند سال دیگر ارزش داماد خیلی خیلی بالا می رود. اگر الان دخترها تقاضای خانه و ماشین و پول و ... می کنند، شاید تا چند سال دیگر داشتن تنها یک سقف برای زندگی کردن – مثل زمان های گذشته- و تشکیل زندگی کافی باشد.
خلاصه اینکه دیگر نگران ازدواج نباشند. بالاخره ازدواج خواهند کرد (مزدوج خواهند شد).
در یکی از ایالت های شرقی هند، رسمی وجود دارد به نام داماد دزدی. خانواده هایی که دختر دارند، در صورتی که برای دخترشان خواستگار نیاید یا به هر دلیلی هنوز ازدواج نکرده باشد، خانواده دختر با پرداخت پول به باندهای مافیایی داماد دلخواه خود را می دزدند و آنها را مجبور به ازدواج می کنند و اگر خواست خانواده دختر از سوی وی رد شود، او را آنقدر می زنند تا قبول کند.
(گفته می شود یکی از دلایل داماد دزدی، درخواست جهیزیه های سنگین از طرف داماد است)
بعید نیست تا چند سال دیگر این رسم در کشور خودمان هم مرسوم شود. پس اگر روزی توسط شخصی ربوده شدید، زیاد نگران نباشید زیرا احتمالا به عروسی خودتان دعوت شده اید.
البته یک فایده دیگر این رسم ایجاد اشتغال است. یعنی ایجاد باندها و شرکت هایی تحت عنوان داماد دزدی!!!
دیگر اینکه به جای رفتن به این خانه و آن خانه، راحت بنشینید تا دختر خانم ها به خانه آنها بیایند و آقایان انتخاب کنند.
امروزه هم دیگر امکان فداکاری از آقایان برای تعدد زوجات سلب شده است. چون از قدیم گفته اند : “ مرد دوزنه باید شب تو مسجد بخوابه”
البته اگر توی خانه هم راهش دهند خرج و مخارج زندگی به قدری زیاد است که باز هم این عمل ناممکن می شود.
به هر حال خانم ها زودتر اقدام کنند. دامادها دارند تمام می شوند.
چندی قبل مطلبی نوشته بودم با عنوان « بلیه ای دیگر از بلایای اجتماعی ما » که در آن به موضوع آزار و اذیت دختران و زنان جوان پرداخته شده بود.
در تاریخ 25 دی 1382 در روزنامه اعتماد مطلبی خواندم که با خواندن آن بسیار خوشحال شدم, به شرح ذیل:
« شنیدن خـبـرهـای مملـو از اعمـال خشـونـت علیه زنـان و مخصـوصـا سـوءاستفـاده از دختـران فراری هر روز در روزنامههای مختلف منعکس مـیشـود و این بـار خبـری متفاوت و رفتاری دیگر با یک دختر فراری را مـیشنـویـم کـه مـیتواند بیدارباشی به وجدانهای خفته باشد که براستی میتوان طور دیگری بود، طور دیگری دید و طوری دیگر زندگی کرد.
«بهاره» دختری 16 ساله که به علت شکنجه و آزار پدر،از خانهشان در یکی از شهرستانها به تهران گریخته، چند روز در پارکها و خیابانها پناه گرفته بود تا اینکه طبق معمول 3 پسر جوان او را یافته و متوجه فراری بودنش شدند. بهاره علت فرار خود را برای آنان تعریف میکند که پدرش یک بیمار روانی است. مدام به شکنجه او و مادرش میپرداخت و او را روزها گرسنه و تشنه در اتاقی زندانی میکرد. خانه برای بهاره آنچنان ناامن میشود که خیابانهای پر از دام و دد را به خانه ترجیح میدهد.
مادر قادر به جلوگیری از این خشونت نمیشود چون خود نیز یک قربانی است. دختر 16 ساله به تهران میگریزد بیآنکه پشتوانه یا شناختی از زندگی در تـهـران و آینـده خـود داشتـه بـاشـد و بـدیـن ترتیب 3 پسر جوان که شغل فروشندگی داشتهاند و آپارتمانی در میدان امامحسین داشتند به بهاره قول میدهند به عنوان خواهر خود از او مواظبت کنند. بهاره با آنان 2 ماه در راحتی و امنیت زندگی میکند، طعم امنیت و خوشبختی را نه در خانه پدر، بلکه در خانه 3 جوان بیگانه اما امین و متعهد میچشد و قول برادرانه نمیشکند تـا اینکـه همسـایـههـا از وجـود وی خبـردار میشوند و به پلیس 110 خبر میدهند. بهاره به دختری که بخاطر سوءتفاهمی چند ساعت هم سلولیاش بوده، میگوید: «با خشونت از من خواستهاند تا آدرس و نام پدرم را به آنها بگویم.اما من مقاومت کردم چون حتی به قیمت مرگ حاضر به برگشت نیستم.» بهاره میگوید: «در منزل آن 3 جوانمرد من کارهای خانه و پخت و پز و آشپزی میکردم و آنها در بیرون کار میکردند و در این مدت من 2 ماه زندگی شیرین را تجربه کردم.» بهاره تحت معاینات پزشکی قانونی قرار گرفته و 3 پسر حامی این دختر بیپناه با تقدیر و تشویق مسوولان آزاد شده اند و در نهایت دادگاه تصمیم گرفته است بهاره را به بهزیستی بسپارد.
آیا این جوانان نیز نمیتوانستند طبق روال معمول و طبق خواندهها و شنیدههایشان با این دختر مظلوم رفتار کنند؟ کمک خالصانه و جوانمردانه این 3 نفر، پیامآور نـوعـدوستی، وجدان بیدار و روح وارستهیی است که از دختران بیپناه، وسیلهیی برای ارضای نفس حیوانی نمیسازند. اگر همیشه دستهایی که برای گرفتن دستهای این دختران ستمدیده و سرگردان دراز میشود یاریگر باشند، چه جامعهیی زیبا میتوانستیم داشته باشیم، اگر چنین دستانی نایاب و کیمیا هستند اما یادآور این واقعیتاند که میتوان چنین نیز عمل کرد و سربلند زیست»
اما خوشبینی در این مورد چندان خوب نیست به ویژه برای دختران جوان