نوروز هر ساله برپا می شود و هر ساله از آن سخن می رود. بسیار گفته اند و شنیده ایم ، پس به تکرار نیازی نیست؟ چرا هست. سخن نوروز را نیز مکرر بشنوید، در علم و ادب تکرار ملال آور است و بیهوده، عقل تکرار را نمی پسندد اما احساس تکرار را دوست دارد، طبیعت را از تکرار ساخته اند، جامعه با تکرار نیرومند می شود، احساس با تکرار جان می گیرد و نوروز داستان زیبایی است که در آن طبیعت، احساس و جامعه، هر سه دست اندر کارند، نوروز تجدید خاطره ای بزرگ است. خاطره خویشاوندی انسان با طبیعت.
هر سال این فرزندان فراموشکار که سرگرم کارهای مصنوعی و ساخته های پیچیده خود هستند، مادر خود را از یاد می برند، با یادآوری های وسوسه آمیز نوروز به دامن وی باز می گردند و با او، این بازگشت و تجدید دیدار را جشن می گیرند. فرزند در دامن مادر خود را می بابد و مادر در کنار فرزند چهره اش از شادی می شکفد، اشک شوق می بارد، فریاد شادی می کشد، جوان می شود، حیات دوباره می گیرد با دیدار یوسفش بینا و بیدار می شود.
نوروز ۱۳۸۶مبارک
سلام سال نو را به شما تبریک می گویم
وامیدوارم سالی پربار در پیش رو داشته باشید
سلام ...
با یه دنیا احترام فرا رسیدن بهار زیبا را به شما دوست عزیز تبریک می گویم
شاد باشی و برقرار ...
عیدت مبارک دوست قدیمی ... (:
آخ که خدا میدونه چند وقت بود آدرس اینجا رو گم کرده بودم
اینقده هیجان زده شدهم الان پیدا کردم آدرستونو....
بهارتون بهاری...
سلام . سال نو مبارک . مطالب مفیدی رو در اختیار دوستان قرار میدهید . امیدوارم موفق باشید .
ماجرا های میرزا آقا کاظم سینماتو گرافچی منتظر شما است.
سلام داداشی . خوبی ؟ منم سال ۸۶ رو بهت تبریک می گم . امیدوارم هر چی ازخدا می خوای بهت بده . راستی به روزم . موفق باشی داداش گلم :)
مبارک باشه
ایشاله سال جدید بیشتر ببینیمت.
موفق وپرکارباشی..
پیش منم بیا.
حکایت جالبیست که فراموش شدگان ، فراموش کنندگان را هرگز فراموش نمی کنند !!
سلام خوبی وبلاگ خوبی داری اگه افتخار بدید با هم تبادل لینک کنیم منو با نا عشق خاکستری لینک کنید شما هم برام پیام بزارین تا منم شما را لینک کنم
سال نو مبارک
آپ نمیکنی؟
سربند باشی
آرزمنمد به اوج رسیدن آرزوهایت هستم
با احترام
*** یاس سفید ***
سلام
زیبا بودو ...
سری هم به وبلاگ ناصر عبداللهی عزیز بزنید درصورت تمایل تبادل لینک یا لوگو می کنیم
سلام!
>>>>> قرار رسمی بلاگ اسکای گذاشته شد.قرار شد بچه های قدیمی هم برن.<<<<<<
به امید دیدار
زن یک باره روشنفکر می شود !
فریاد استعمار را از زبان دکتر علی شریعتی بشنوید.
حرفهای ناتمام به روز شد.
موفق و بهروز باشید...
مطالبی که در یادداشت جدید عنوان کردید بسیار خواندنی بود . منتظر یادداشتهای بعدی هستم . پیروز باشید .
من حاضرم لوگوی شما رو در وبلاگم قرار بدم
http://tablig24.blogfa.com/
وقتی دهکده ای می سوزد همه دودش را میبینند
اما وقتی قلبی می سوزد کسی حتی شعله اش را نمی بیند
سلام خوبی؟
بعد از 7 ماه آپ کردم !!!!!!!!!!!!![تعجب]
منتظره حضور پرمهرت هستم[گل]
سلام
پس چرا دیگه نمی نویسید؟؟؟!!!
طناب
داستان دربارة یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود. او پس از سالها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می
خواست تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
شب بلندی های کوه را تماماً در بر گرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود اصلاً دید نداشت و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود.
همانطور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده بود به قلة کوه، پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد.
در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوة جاذبه او را در خود می گرفت.
همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم همة رویدادهای خوب و بد زندگی به یادش آمد. اکنون فکر می کرد مرگ چه قدر به او نزدیک است. ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگهداشته بود. و در این لحظه سکون برایش چاره ای نماند جز آنکه فریاد بکشد:
" خدایا کمکم کن"
ناگهان صدای پر طنینی که از آسمان شنیده می شد جواب داد:
- از من چه می خواهی؟
ای خدا نجاتم بده!
- واقعاً باور داری که من می توانم تو را نجات دهم؟
البته که باور دارم.
- اگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن....
یک لحظه سکوت...
و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد.
گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند. بدنش از یک طناب آویزان بود و با دست هایش محکم طناب را گرفته بود...
و او فقط یک متر از زمین فاصله داشت.
و ما؟؟؟ چقدر به طناب مان وابسته ایم؟ آیا حاضریم آن را رها کنیم؟
در مورد خدا هرگز یک چیز را نباید فراموش کنیم. هرگز نباید بگوییم که او ما را فراموش کرده یا تنها گذاشته است. هرگز فکر نکنیم که او مراقب ما نیست.
به یاد داشته باشیم که او همواره ما را با دست راست خود نگه داشته است.
سلام دوست عزیز یه سری بزنی خوشحال میشم
یاحق
سلام
وبلاگ خوبی داری
موفق باشید
سلام
شما هنوز در سکوت به سر میبرید؟؟؟؟؟؟؟
دیگه نمیای؟
انگار اهنگ صفحه ات غمناک شده!
شاید به خاطر ابنه که نویسنده اش فراموشش کرده!
فکر می کرد روحم را به شیطان فروخته ام
حالا که ببیند روزگارم را پوزخندی می زند و خوشحال می شود از آنچه حقم بوده
نمی داند حتی شیطانی نبود که روحم را به او بفروشم
****
هر روز بیشتر و بیشتر می شکنم.... بیشتر و بشتر... خسته ام از این همه واگویه های زندگی... خسته...
!تنهایی بود و تنهایی. حتی شیطانی هم نبود
سلام!
..::: زمان و مکان قرار تابستانی اعلام شد :::..
:: به امید دیدار ::
سلام!
۵ شنبه ۲۵/۵/۱۳۸۶
ساعت ۳۰/۴ بعد از ظهر
------------------------------------------------------- یادت نره !
موفق باشی
سلام
کجایی عزیز دلم واست تنگ شده.
سلام
از وبلاگتان استفاده کردیم شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما برسد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شود=>
http://www.rezanaghizadeh.mg-blog.com
فقط بخاطر دل من جدی بگیر
http://www.emailiranian.persianblog.ir
امتیاز طلایی
http://www.mamno-13.blogsky.com
ورود 13- ممنوع
سکوت کردم . تمام مدت زندگی را سکوت کردم .
سکوت کردم تا به عشق دست یابم
بعد از مدت ها مشکلات به خود ایمان اوردم
اعتماد کردم که عاشق باشم .
و تو در زندگیم جای گرفتی !
با همه ی حرفهایی که در پشت سر داشتم .
لحظه ای از تو دریغ نکردم .
زیرا تو تنها امید روزهای نا امیدی من بودی .
بر من سخت گرفتن تا از تو دست کشم .
بر من زندگی را سیاه کردن تا تو را آواره کنم .
در پس این همه نا امیدی . در پس این بن بست های زندگی
تنها خیالم با یاد تو ارام است . تنها . . . . .
گفتنی بس زیادن و عشق من بس بیشتر .
امروز دریافتم که عشق را نه در سکوت پاییز نه در سیاهی شب و نه در روزهای خوش .
نه در آنچه میپنداریم .
بلکه در خود یافتم
که این تنها ندای قلب بر همدمی چون نا امیدیست .
سلام دوست عزیز .
اولین باره که به وبلاگ شما سر میزنم .
جالب و زیبا بود .
خوشحال میشم به منم سری بزنید .
به امید دیدار
سلام
از اون جایی که از دوباره نوشتن شما خبری نیست لینکتون رو در وبلاگم به بخش وبلاگهایی که نمینویسند منتقل کردم
امیدوارم دوباره بنویسید
کجایی دوست من؟
یک خبری از خودت بده لطفا
سلام
روز دانشجو بر شما هم مبارک
امیدوار شدم که آپ کردین خبری نیست که!
امسال سالگرد وبلاگم با اتفاقاتی همراه بود که این سالگرد رو برای من متفاوت تر کرد
طوری که تمام زندگیم دچار دگرگونی
.....
اگه دوست داری بدونی ادامه رو در وبلاگ می تونی به خونی !!!!!
------------------------------
آرزومند آرزوهای سبز شما
------------------------------
..:: امیر ::..
سلام
توی یه دفتر یادداشت قدیمی نگاهی انداختم و یادم اومد که یه زمان وبلاگی داشتیم و دوستان باحالی داشتیم
بالاخره قدیمی ها رو میشه راحت پیدا کرد البته نه به همین سادگی نوشتن ها ولی من که یافتمتون...
یه سری به اینجا بزن:
http://aliakbarabdoli.blogsky.com/?Date=1383-06
ولی نظرت رو تو وبلاگ جدیدم بده.
دوباره میام پیشت...فعلا
درود وب زیبایی داری و اگر دوست داشتی یک سری هم به من بزن خوشحال میشم